حالت تاریک
شنبه, 10 خرداد 1404
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن پایگاه خبری تحلیلی شیرازه هستید؟
مرد مگر گریه می‌کند؟
یادداشت؛

مرد مگر گریه می‌کند؟

داغ یادی برای دوست شهیدم قاضی شعبه ۱۰۲ کیفری ۲ شیراز احسان باقری.

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «شیرازه»، پاهایم به سختی جسم بی رمقم را از پله‌های درمانگاه بالا می‌برد. در باز است و حسابدار دارد لب تاب را آماده می‌کند. سرد و بی‌روح جواب سلامش را می‌دهم و رها می‌شوم پشت میز. گوشی را باز می‌کنم و دوباره خبر را می‌خوانم؛

احسان باقری قاضی خوش‌نام نورآبادی، مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسید.

چشم می‌بندم و نفس عمیق می‌کشم. درست مثل همان صبح سرد پاییزی که خبر شهادت ستار را شنیدم. گیج و گنگ و سرگشته‌ام. نمی‌دانم چه تصمیمی بگیرم.

شماره مسعود احمدی را می‌گیرم. بعد از چند بوق جواب می‌دهد: وای حاج محمد... بدبخت شدیم.

و می‌زند زیر گریه. عنان از کف می‌دهم. بغضم آن‌چنان می‌شکند که مسعود انگار آن طرف شوکه می‌شود. هرچه صدایم می‌زند، نمی‌توانم حرف بزنم. دوتایی بلند، بلند گریه می‌کنیم...

گریه همیشه آرام‌بخش است؛ اما سخت‌تر از این نیست که مردی بخواهد در حضور همکارانش این چنین گریه کند.

حسابدار لیوان آب را مقابلم روی میز می‌گذارد. او هم پاک گیج شده است. لیوان را بر می‌دارم یک نفس بالا می‌روم. نمی‌دانم توی اتاق چه خبر است. نمی‌فهمم نیروی پذیرش کی وارد اتاق شده است. دارند دلیل گریه‌ام را می‌پرسند. بغض امانم نمی‌دهد.

فقط می‌توانم بگویم: رفیقم شهید شد.

شمارهٔ حاج رضا، پدرخانم احسان را می‌گیرم. گریه‌اش جگرم را به آتش می‌کشد. می‌گویم؛ آدرس منزل احسان را برایم بگو.

می‌گوید: بلوار چمران، فرزانگان دو با گریه خداحافظی می‌کنم...

از بلوار آزادگان تا میدان دانشجو را یک‌ریز گریه کرده‌ام. درست مثل روزی که خبر شهادت ستار از سوریه رسید و از نورآباد تا شیراز، پشت فرمان گریه می‌کردم. اصلاً انگار ستار دوباره شهید شده است.

میدان دانشجو، از پیک موتوری سراغ خیابان فرزانگان را می‌گیرم. بر و بر نگاهم می‌کند. گاز موتور را رها می‌کند و می‌گوید: آخیش، نه به این تیپ و تریپ و ماشینت و نه به این گریه کردنت! مرد مگه گریه می کنه؟

از پشت پرده‌ی اشک دوباره آدرس را می‌پرسم. می‌گوید: به پل که رسیدی، بپیچ تو چوگیا و خیابان شهید مختاری.

و گازش را می‌گیرد و می‌رود...

محله، چوگیا برایم آشناست. آنجا برای شهیدان شیخی کتاب «فرار ساعت‌ها» را تحقیق کردم و نوشتم.

کوچه شلوغ است. پشت در پشت ماشین پارک شده است. جوانی از تیرهٔ احمد هارونی طایفه، گز می‌کند طرف ماشین و سلام می‌کند. او را از قیافه می‌شناسم و می‌دانم فامیلی‌اش هم باید باقری باشد. راهنمایی می‌کند که همین دور و برا پارک کن.

از ماشین که پیاده می‌شوم، دل رفتن ندارم. چند بار که شب‌ها احسان زنگ زده بود و از شهرستان و سیاست و قضاوت و ادبیات گفته بودیم، آخر سر تعارف کرده بود که حتماً شبی را میهمانش باشم. هر بار هم قول داده بودم و نشده بود.

گاهی چه زود فرصتمان دیر می‌شود...

قصه را کشاندم به جنگ و کربلای پنج و برایش از آن صبح ظفرمندی گفتم که ما خط نگهدار لشکر بودیم و بعد از دو شبانه روز تحمل آتش، خط را دادیم تحویل گردان امام رضا علیه‌السلام و از قضا حاج رضا براتی و معصوم شجاعیان را آر. پی. جی به دوش آنجا دیدم و چه کیفی هم کردم...

قصه‌های ما با رفیق، حالا دیگر در چندقدمی منزلش روی دیگری به خود می‌گرفت. همانجا که قرار بود شبی را با هم باشیم. برایش کتاب ببرم و نان و نمکی و بعدش از دنیای شعر و ادبیات بگوییم. چقدر این رفیق همه‌جوره متفاوت بود. صمیمی و باانگیزه و پر از حس مثبت.

از کوچه تا پارکینگ، مملو از جمعیت بود. خسته و شکسته و بی‌رمق، سراغ حاج رضا و مسعود را گرفتم. یکی دست کشید و پارکینگ را نشان داد.

چقدر بد است که رفیقی مثل حاج رضا را در چنین وضعی ببینی. دوتایی سر و گردن همدیگر را چنگ زدیم و دل سیر گریستیم. حاج الیاس و مسعود و قاضی محمودی و همه داشتند گریه می‌کردند.

حالا دیگر جوان پیک موتوری نبود که بگوید: مرد مگر گریه می‌کند؟

اشک‌ها که ته کشید، رفتم سراغ حاج مرتضی شایانی. او هم مثل حاج رضا برایم عزیز بوده و هست. شرح ماجرا و چگونگی ترور را او برایم گفت. می‌گفت و جوش می‌آوردم. تنم داغ می‌شد و دوباره عرق سرد می‌کردم. یک سر صحنه، درخت توت بود و یک سرش ورودی پارکینگ... دلم می‌خواست آن درخت توت را از ریشه بکنم. نمی‌دانم چقدر و چند دقیقه یا ساعت، داعشی‌های وطنی زیر آن درخت، منتظر عزیز دل ما ماندند تا جنایتی کنند خباث بار و داغی بنشانند که هیچ‌گاه پاک نخواهد شد.

آنها باز ستاره‌ای را شهید کردند اما نمی‌دانند شیشه را بشکنی، تیزتر خواهد شد.

مردها آری گریه هم می‌کنند اما این اشک‌ها سیل خواهد شد و دودمان جهل و جمود و را ریشه‌کن خواهد کرد. ان شاءالله

نویسنده: محمد محمودی نورآبادی

 

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!