کد خبر: ۵۴۹۴۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۸ - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳

چگونه مجاهد اسلامی تبدیل به تروریست تکفیری شد؟

اگر حوزه علمیه و گروه‌های تبلیغی عزم کاری دارند، نیاز به یادگیری زبان‌های اروپایی هم نیست. همین افغانستان کنارمان، همین تاجیکستان هم زبان‌مان را دریابیم، غرب و آمریکا پیش کش…
به گزارش شیرازه، محمدرضا علوی در تریبون مستضعفین نوشت: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ‌ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَ‌فُوا ۚ إِنَّ أَکْرَ‌مَکُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاکُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ‌ ﴿١٣﴾

یکی از عنایات خداوند کریم به نویسنده این بوده است که تمامی دوران کودکی تا جوانی‌‌ام با برادران افغان حشر و نشر داشته‌ام. نعمتی که به یمن زمین کشاورزی موروثی پدربزرگ و نزدیکی جغرافیایی به مرزهای شرقی عنایت شد و حداقل برکتش شکسته شدن تفرعن نحس نژاد پرستی بود که متاسفانه گریبان‌گیر بخشی از جامعه ایران شده است. دوران نوجوانی‌ام مصادف بود با اوج درگیری‌های داخلی افغانستان و ظهور گروه طالب‌ها (همان طالبان ما به گویش فارسی‌تر افغانی‌اش). و البته در میان کارگرانی که می‌آمدند و می‌رفتند مجاهدینی یافت می‌شدند که هنوز آثار شکنجه قوای شوروی را بر بدن داشتند. به هر حال نبود کسی از ایشان که زخم خورده جنگ نباشد و اصلا همگی ایشان آواره ظلم هجوم خارجی و بعد نزاع داخلی بودند. همه قربانیان جهل و ضعف داخلی امت اسلام  و تقریبا همگی سنی مذهب.  اما بهانه این نوشته برخوردم با این خبر بود. عکسی که بلافاصله خاطرات کودکی را در من زنده کرد و شباهت ظاهری خاطرات را با تفکر گره زد و به سوال نشست.

گفتن و تکرار شعارهای رسانه‌‌ای در ذم جریان تکفیری کار به جایی نمی‌برد. هدف این نوشته طرح این سوال است که چرا و چطور حرکتی که ما در گذشته نه چندان دور از آن تعبیر به مجاهدت می‌کردیم (در بوسنی، در چچن، در افغانستان و…) امروز تبدیل به چیزی شده است که آن را جریان تروریزم تکفیری می‌نامیم؟[۱] در این فاصله کوتاه نه چندان طولانی میان نوجوانی و جوانی یک انسان، چه شد این استاد ژاپنی (و بسیاری تازه مسلمانان اروپایی) که تا دیروز می‌توانستند به عنوان نمونه‌ای از  تازه مسلمانان به صدا و سیما دعوت‌شان کرد و به آنها فخر فروخت، امروز در سایت‌های انقلابی عکس‌شان به عنوان یک تروریست تکفیری منتشر می‌شود؟ فاصله میان مجاهد و تروریست چیست و چقدر است؟

می‌توان به این سوال یک جواب ساده و سریع و دم‌دستی داد و صورت مسئله را به سرعت پاک کرد. می‌شود گفت همه این‌ها سیاست بازی است. زمانی که افغان‌ها یا مثلا حماس مقابل غیر مسلمانانِ دشمن ایران می‌جنگند برای نظام ایران مجاهد محسوب می‌شدند (می‌شوند) ولی زمانی که با استبداد بشار اسدِ مدافع ایران مبارزه می‌کنند نظام ایران تروریست می‌نامدشان.  جوابی که بارها و بارها از زبان عرب‌زبانان «دموکراسی خواه» ساکن غرب (که در وطن‌فروشی و عافیت طلبی کم از هم‌سنخان ایرانی‌شان ندارند!) و یا رسانه‌های ضد انقلاب شنیده‌ایم. در مقابل جواب‌هایی هم برای این مسئله سیاسی داده می‌شود که اینجا جای تکرار و بیانش نیست. اما بنده با وجود اینکه این وجه مسئله را مهم و قابل بحث و بررسی می‌دانم، نمی‌خواهم تکرار مکررات کنم. به نظر می‌رسد مسئله وجه عمیق‌تر دیگری داشته باشد. وجهی که بنده اسمش را "غفلت از آموزش و معرفی صحیح معارف شیعی به جهان اسلام” می‌گذارم.

ساده انگاری است اگر بگوییم آن مجاهدی که دیروز شانه به شانه برخی ایرانیان در بوسنی می‌جنگید به چشم بر هم زدنی و در اثر تحولی یک شبه تبدیل به موجودی خوفناک و تشنه به خون شیعیان شده است. پول نفتِ عربی هم نقش زیادی در این تغییر (اگر قائل به تغییر باشیم) ندارد. نویسنده مدعی است که آن مجاهد با این شیعه‌کشِ تروریست امروزی تفاوتی بنیادین نکرده است. جهل و ناآگاهی ایشان نسبت به تشیع چه آن زمان که مجاهدش می‌خواندیم و چه این زمان که تروریستش می‌نامیم تقریبا یکسان است. و انسان وقتی نسبت به چیزی جهل دارد، وقتی نسبت به موضوعی ناآگاه است به سرعت تحت تاثیر عوامل احساسی و جو سازی‌های رسانه‌ای قرار می‌گیرد. دیدگاه ایشان نسبت به تشیع همانند پر کاهی می‌ماند که با وزش کوچک‌ترین نسیم از این سو به آن سو می‌رود. اگر در نسیم هم‌راهی قرار بگیرد مهر می‌ورزدند و "برادر مجاهدت می‌شوند” اما اگر اندکی کدورت و شیطنت به سمت دیگرش براندش، الله اکبر گویان سر شیعه را قربه الی الله می‌برد و بر نیزه جهل بالا می‌برد. باید بپذیریم ما در معرفی چهره‌ای صحیح از مرام فکری تشیع کم کاری کردیم و اگر امروز در زمین کم کاری ما وهابی‌ها به این راحتی تخم نفرت و تکفیر می‌کارند نباید تعجب کرد. نه آن جریان تکفیری شیعه (همان‌ها که از تشیع فقط لعن صحابه را می‌دانند) برای این بیماری چاره‌ای اندیشیده‌اند (و می‌توانند اندیشید) و نه جریان تقریب مذاهب چنان که باید و شاید از تقریب فرصت آموزش و معرفی حاصل کرده است.

شاهد این ادعا نگاه‌های پرسش‌گر و اخیرا منزجرانه اهل سنت به دانشجویان شیعه در نمازخانه‌های دانشگاه‌های غربی است که اخیرا (و بعد حوادث سوریه) به شدت افزایش یافته است. بعد از حوادث اخیر سوریه و مهاجرت دسته جمعی برخی (تازه) مسلمانان غربی به سوریه برای «جهاد» نویسنده در اکثر صاحبان این نگاه‌های منزجرانه قاتلین بالقوه‌ای را می‌بیند که اگر شرایط محیا باشد از بریدن سر شیعیان ابایی ندارند. به بیان دیگر، حوادث اخیر سوریه پرده از عمق جهل و خطری برداشت که تا چند سال پیش در مخیله بدبین‌ترین اندیشمندان هم نمی‌گنجید. تهدید شوم جنگ‌ گسترده میان شیعه و سنی که قرن‌ها بود به فراموشی سپرده شده بود امروز بر سر جامعه مسلمانان سایه افکنده است. فجایع سوریه نشان داد آتش جهل از حقانیت شیعه خاموش نشده است بلکه تنها نیازمند دم ابلیس زر و زور شیوخ عرب و وسوسه عالمانه و دقیق دولت‌های غربی بود تا بار دیگر شعله کشد و مسلمان را به جان مسلمان اندازد.[۲] حوادث اخیر بار دیگر به وضوح نشان داد زخم قدیمی جهل نسبت به آموزه‌های شیعه در میان اکثریت اهل سنت درمان نشده است و در سال‌های اخیر تنها بر رویش ملحفه‌ای رنگین از تظاهر و ندیدن کشیده بوده‌ایم.

مدعی هستم آنانی که امروز ما "تروریست تکفیری” می‌نامیم‌شان دقیقا همان مجاهدین دیروز هستند. این‌ها همان برادران دیروز ما هستند که در مقابل شوروی در افغانستان یا چچن می‌جنگیدند، یا همان مجاهدانی هستند که فداکارانه خانه و کاشانه خویش را رها کردند و راهی بوسنی شدند برای مقابله با کشتار مسلمانان آن دیار. این دختران غربی که هر روز با لفظ «جهاد نکاح» قصد لجن مال کردن‌شان را داریم دقیقا همان دخترانی هستند که تا ده سال پیش در صدا و سیما به اسلام آوردن‌شان افتخار می‌کردیم. نه فهم‌شان از شیعه بیشتر شده است، نه اعتقادشان به اسلام. اگر کمی جسارت کنم، حتی می‌توانم بگویم اخلاص‌شان در عمل هم بیشتر شده است. پس چرا دیروز برادر مجاهد بودند و امروز دشمن تکفیری؟ نمونه بارزش جنبش حماس است. گروهی که نزدیک‌ترین ارتباطات نظامی و سیاسی را با ایران داشت و در حوادث اخیر سوریه شاهد بودیم چگونه بر ضد ایران تغییر موضع داد و در چشم بر هم زدنی تمامی آن رشته‌های دوستی پنبه شد. و باز باید پرسید چرا؟

جوابش ساده و در عین حال تلخ است: ما مسئله (و بهتر است بگویم مشکل) اختلافات شیعه و سنی را ریشه‌ای و بنیادین حل نکردیم. به صورت خیلی خاص، جمهوری اسلامی رابطه خویش با اهل سنت را شفاف نکرده است.[۳] اگر گروه تکفیری شیعه را کنار بگذاریم[۴]، حتی مدافعان وحدت امت اسلامی تنها به شعارهایی کلی در این زمینه اکتفا کرده‌اند. متاسفانه با وجود امکانات حاضر، مراجع فعلی شیعه ناتوان از ایجاد ارتباطی چون ارتباط مرحوم آیت الله بروجردی با مرحوم شیخ محمود شلتوت بوده‌اند. قوت گرفتن گروه تکفیری شیعه و حمایت ضمنی برخی از این جریان را باید مزید بر علت دانست.

از این روست که لقب «خوارج» برای گروه‌های تکفیری امروز (و برادران دیروز ما) بسیار با مسما و به جا می‌نماید. خوارج از جنبه تاریخی جزو یاران و سربازان حضرت علی (ع) بودند که تا اواخر جنگ صفین نیز در سپاه ایشان و در مقابل معاویه شمشیر می‌زدند اما آن زمانی که شمشیر و تعصب تنها راه‌گشا نبود و بصیرت و معرفت ایشان نسبت به مقام ولایت محک خورد با خروج از سپاه علی(ع) بر علیه او شمشیر کشیدند و در نهایت یکی از همین ایشان قاتل جانشین پیامبر (ص) شد. پس نمونه‌های تاریخی نیز ادعای نویسنده را تایید می‌کند که تکفیری از مادر تکفیری به دنیا نیامده است و فاصله میان مجاهد تا خوارج یک صبح تا بعد از ظهر صفین است وقتی معاویه اسلام شناس قرآنِ نیرنگ بر سر نیزه کند.

برای آغاز اصلاح نیز لازم نیست هزینه‌های میلیاردی ترجمه و ارسال کتاب به اروپا و آمریکا را در پیش بگیریم. اگر حوزه علمیه و گروه‌های تبلیغی عزم کاری دارند، نیاز به یادگیری زبان‌های اروپایی هم نیست. همین افغانستان کنارمان، همین تاجیکستان هم زبان‌مان را دریابیم، غرب و آمریکا پیش کش…

پی‌نوشت:

[۱]  دقت داشته باشیم که واژه «تروریزم» اصولا وارداتی است و محصول گفتمان غربی در مواجهه با حرکت‌های اسلامی. خود انتخاب این واژه از گفتمان غرب و وارد کردنش در دستگاه تبلیغاتی قابل تامل و درنگ است.

[۲]  نکته بسیار مهمی که پرداختن به آن مجال دیگری می طلبد (اما نباید در این قضیه اهمیت آن را نادیده گرفت) بحث اسلام شناسی در غرب و روش جدید شعله ور کردن اختلافات مذهبی توسط ایشان است. خلاصه آنکه جهان غرب بعد از فروپاشی شوروی، تنها سنگر باقی مانده در مقابل خود را اسلام سیاسی می دید. اسلامی که جمهوری اسلامی پرچم‌دار آن بود. و به همین دلیل سیل بودجه های مالی دانشگاه‌های غربی از دانشکده‌های روس شناسی و ادبیات و تاریخ اروپای شرقی به سمت دانشکده‌های اسلام شناسی سرازیر شد. این جریان مخصوصا بعد حوادث یازده سپتامبر جهش چشم‌گیری داشت. دلیل آن هم احساس نیاز غرب برای بازشناسی اسلام و ایران بود. برنامه قبلی غرب برای نابودی نظام ج.ا. (جنگ تحمیلی) شکست خورده بود و سیاستمداران غربی به خوبی به عدم شناخت صحیح و دقیق خود از اسلام سیاسی/شیعی پی بردند.  برای بازسازی و اصلاح شناخت خود از اسلام و جامعه ایران، بازوی علمی تمدن غرب (دانشگاه‌ها) با اصلاح ساختارهای خود، سرمایه گذاری عظیمی را بر روی دانشکده‌های خاورمیانه شناسی و اسلام شناسی انجام داد. حاصل تلاش در این حوزه جذب اساتید و سپس تربیت صدها استاد اسلام شناس (و خاورمیانه شناس) طی دو دهه گذشته بوده است. و محصول این نیروسازی را می‌توان هزاران مقاله و صدها کتاب منتشر شده در زمینه‌هایی چون جامعه شناسی کشورهای اسلامی، شیعه شناسی، اسلام شناسی، مطالعات قرآنی، حدیث، فقه اسلامی و… دید. در نهایت در مقابل اعتراض احتمالی مخالفان که این برداشت نویسنده را مصداق نظریه "توهم توطئه” می‌دانند، این سوال را مقابل ایشان می‌گذارم: با چه توجیهی (جز آنچه گفته شد) می‌توان پذیرفت اقتصاد سود محور و سرمایه پرست غرب که روی هر سنت مخارج خود برنامه ریزی و دقت دارد بایستی سالیانه میلیون‌ها دلار برای اسلام شناسی و شناخت جوامع اسلامی هزینه کند؟ آیا جز این است که در اقتصاد غرب (که دانشگاه‌ها هم جزئی از آن می‌باشند) بایستی هر سرمایه گذاری منتج به محصولی شود که مستقیم یا غیر مستقیم منافع مادی غرب را تامین کند؟ و با این پیش فرض صحیح آیا در توجیه سرمایه گذاری غرب در این دانشکده‌ها می‌توان به چیزی جز  تلاش ایشان برای آموختن راه نفوذ بهتر و تسلط راحت‌تر بر جوامع اسلامی (که از سویی بزرگ‌ترین صاحبان منابع انرژی دنیایند و از طرف دیگر بزرگ‌ترین بازار مصرف محصولات و سلاح‌های غربی) حکم داد؟

[۳] حادثه اخیر گروگان‌گیری پنج مرزبان کشورمان در استان سیستان و بلوچستان متاسفانه تنها مشتی از خروار است و به قول فرنگی‌ها تنها نوک کوه یخ مشکلی است که بیشترش زیر آب پنهان شده.

[۴] آسیب شناسی این جریان مجال و تخصص دیگری می‌طلبد. اما در اینجا تنها اشاره به یک نکته جهل این گروه را نشان می‌دهد. ایشان که عمدتا از مخالفان سر سخت قرائت سیاسی حضرت امام (ره) از تشیع هستند و نه در دوران مبارزه با حکومت شاه و نه در دوران دفاع مقدس و نه امروز کمترین دفاعی از ارکان نظام اسلامی نمی‌کنند، به صورتی عجیب و در عین حال در عملی متناقض با ادعای‌شان اعمال تفرقه افکنانه‌شان را در سایه قدرت به دست آمده از جهاد سربازان امام (ره) به عمل می‌رسانند. ایشان که تا پیش از پیروزی انقلاب همواره با تمسک به تقیه از جهاد و مبارزه فراری بودند، امروز که به برکت نظام ج.ا. تشیع در دنیا قدرت و جایگاهی پیدا کرده است متوهمانه این جایگاه را محصول جهاد نکرده و گوشه نشینی زبونانه خود تلقی کرده و علنا بر علیه جامعه اهل سنت و اعتقادات ایشان شمشیر کشیده‌اند. ایشان اوج حقارت و سرخوردگی جامعه شیعه تا پیش از پیروزی انقلاب را عمدا یا سهوا به فراموشی سپرده‌اند و بر علیه یکی از اصولی‌ترین سیاست‌های انقلاب که همانا اتحاد میان شیعه و سنی است موضع می‌گیرند. جهالت و تعصب ایشان تا به حدی است که حتی وقتی مرجعیت آگاه در عراق حکم به اتحاد و مدارا و دوستی با اهل سنت می‌دهد، نه راه کژ خویش بلکه مرجع تقلیدشان را تغییر می‌دهند و به دنبال مرجع نمایانی راه می‌افتند که قوی‌ترین مراکز تبلیغی‌شان در لندن واقع شده است.


نظرات بینندگان